بيهقي، فردوسي را کتمان مي کند...
رشيد وطواط،عمعق بخارايي را مورد اهانت قرار مي دهد...
ايرج ميرزا،عارف نامه مي نويسد...
عارف قزويني،بهار را خزان مي خواند...*
خسرو فرشيدورد، خانلري را تحقير مي کند...
سيروس شميسا،همايي را قبول ندارد...
احمد شاملو، حميدي را آونگ مي کند...**
افسري، شميسا و فرشيدورد را نادان خطاب مي کند...
***
اگر حق با ناصر خسرو باشد***،
خوش به حال رودکي که کور از دنيا رفت...
پ.ن: *عارف قزويني در قصيده اي ملک الشعراي بهار را چنين به تعريض مي گيرد:
چه سازم تو ناجنس نگذاشتي ميان من و خود ره آشتي
تو آني و جز اين نميشايدت وزين پس تخلص خزان بايدت
**شاملو در شعري چنين سروده:يك بار هم ”حميدي شاعر“ را/در چند سال پيش/بر دار شعر خويشتن/آونگ كرده ام...
***ناصر خسرو در اشاره به رودکي چنين سروده:
***ناصر خسرو در اشاره به رودکي چنين سروده:
اشعار زهدوپند بسي گفته است آن تيره چشم شاعر روشن بين
نظرات