دارم شبیه خواب پریشانی
رد می شوم از آتش چشمانت
این شعله های سرکش و بی آرام
دل برده از سیاوش چشمانت
داری عبور می کنی از چشمم
امشب که آسمان به مرادم نیست
امشب که بی تو خسته ام و چیزی
از خاطرات سبز تو یادم نیست
کی بود؟ من کجای خودم بودم؟
آن شب که از تو، فاصله دورم کرد
هی چشمه چشمه پیش تو باریدم
هی خنده هات زنده به گورم کرد
حالا تو می روی و نگاهم را
داری به چشم حادثه می دوزی
سودابه وار دل خوش کاووسی
حالا که بی منی و نمی سوزی...
رد می شوم از آتش چشمانت
این شعله های سرکش و بی آرام
دل برده از سیاوش چشمانت
داری عبور می کنی از چشمم
امشب که آسمان به مرادم نیست
امشب که بی تو خسته ام و چیزی
از خاطرات سبز تو یادم نیست
کی بود؟ من کجای خودم بودم؟
آن شب که از تو، فاصله دورم کرد
هی چشمه چشمه پیش تو باریدم
هی خنده هات زنده به گورم کرد
حالا تو می روی و نگاهم را
داری به چشم حادثه می دوزی
سودابه وار دل خوش کاووسی
حالا که بی منی و نمی سوزی...
نظرات
من به روزم خوشحال میشم سر بزنید
منتظرتونم
دل برده از سیاوش چشمانت....خيلي خوب بود!