پدر دستک نوحه هاش رو به دست گرفته بود و با آهنگی سنگین می خوند:
ماه بنی هاشم چو بر شط فرات آمد
اسکندر آسا بر لب آب حیات آمد
ابر بلا زد خیمه بر لشکر
بس راکب و مرکب که شد بی سر...
من کریمی گوش می کردم
فریاد می زد و می خوند:
دست هاش رو قطع کردند...
وای وای وای...
آی بچه ها بیاید اول برای یه دستش گریه کنیم...
................
ماه بنی هاشم چو بر شط فرات آمد
اسکندر آسا بر لب آب حیات آمد
ابر بلا زد خیمه بر لشکر
بس راکب و مرکب که شد بی سر...
من کریمی گوش می کردم
فریاد می زد و می خوند:
دست هاش رو قطع کردند...
وای وای وای...
آی بچه ها بیاید اول برای یه دستش گریه کنیم...
................
نظرات
البته این گناه من هم هست که هایده گوش دادم. گدا به گدا، رحمت به خدا!
ما شیعهایم؟!