دل دل می کنم...
نمی دانم
«تو با من چه کرده ای» را بنویسم،
یا به هنوز و شاید دل، خوش کنم!
خسته شدم
از این قصه ی بی سر انجام
از ین یکی بود...یک نبودها
یادث هست جنون زخم خورده ام را؟
حالا
تیشه ام آن قدرها کوک نیست...
عقلم اما هنوز
به شیرینی می زند
نمی دانم
«تو با من چه کرده ای» را بنویسم،
یا به هنوز و شاید دل، خوش کنم!
خسته شدم
از این قصه ی بی سر انجام
از ین یکی بود...یک نبودها
یادث هست جنون زخم خورده ام را؟
حالا
تیشه ام آن قدرها کوک نیست...
عقلم اما هنوز
به شیرینی می زند
نظرات
به دام افتاده ام امانمیخواهم رهایی را
ازآن روزی که بااوآشناگشتم نمی خواهم
که بادیگر کسان پویم طریق آشنایی را
به وزوان و به بیست دستگه به تهران میرود گه گه
به هر جا پا نهد ازدست ننهد پارسائی را
جدائی تانیفتددوست قدردوست کی داند
درست است این ولی طاقت نمی آرم جدایی را
تيشه ام ان قدرها كوك نيست
عقلم اما هنوز به شيريني ميزند
عاشقي ماضي استمراريست