از بهمنی


گاهی چنان بدم که مبادا ببینیم
حتی اگر به دیده رویا ببینیم 

من صورتم که به صورت شعرم شبیه نیست
بر این گمان مباش که زیبا ببینم 

شاعر شنیدنی ست ولی میل توست
آماده ای که بشنوی ام یا ببینیم 

این واژه ها صراحت تنهایی من اند
با این همه مخواه که تنها ببینیم 

مبهوت می شوی اگر از روزن ات شبی
بی خویش در سماع غزل ها ببینیم 

یک قطره ام و گاه چنان موج می زنم
در خود که ناگزیری دریا ببینیم 

شب های شعر خوانی من بی فروغ نیست
اما تو با چراغ بیا تا ببینیم

نظرات

mina گفت…
با کدام بال میتوان
از زوال روزها و سوز ها گریخت
با کدام اشک میتوان
پرده بر نگاه خیره ی زمان کشید؟
باکدام دست میتوان
عشق را به بند جاودان کشید؟
با کدام دست؟