مسافر

گفت: چند روز است كه بر گشته!
گفتم: خوب! فرقي هم كرده با سال ها پيشش؟
گفت: نه، همان است كه آن روزها مي ديديمش، با همان رنگ و رو!
گفتم:چه طور بايد ديدش؟
گفت:شيريني و گل و خانه شان...
گفتم: من يكي كه اهل اين جور كارها نيستم
حوصله ي رفتن و نشستن و زل زدن به ديوار و نقش و نگار قالي ها را ندارم
من يكي دوست دارم همين طور كه دارم خسته و كوفته توي كوچه قدم مي زنم
ماشيني كنار پايم ترمز كند...
و ببينم خودش است كه با لب خندان پياده مي شود و حال و احوال و از اين جور حرف ها

نظرات

‏ناشناس گفت…
جالبه فک می کنم همه نوشته هاتون بامنظور این طور نیست
جالب كه هست ولي من هر چه فكر كردم نفهميدم منظورتان از منظور چيست؟ اون هم توي اين پست...