دوچرخه

 تمام كودكيم 
در دوچرخه اي خلاصه مي شد 
كه پدر وعده ي خريدنش را به من داد 
و آن را براي برادرم خريد 
 و من 
هنوز هم پياده ام...

نظرات

محمّد گفت…
سلام. خیلی قشنگ بود، آفرین!

بزرگتر هم که شدم قاعده عوض نشده بود...
باز هم، قصه، قصه ی چرخ بود و
حسرت یک دور، دور حیاط، رکاب زدن...
دور که زدم ولی به هرحال؛
حیاتم را دور زدم، پیاده،
و با گرده ای خم شده از بار چراها...
آتش داری رفیق؟!