تو کیستی که به من زیر لب نظر داری
هنوز از من بی واژه ام خبر داری؟!
توای که دل خورم از چشم های شیرینیت
که خسروانه به فرهادیم نظر داری
چرا خیال نداری رهام بگذاری؟!
که دست از سر من، گریه هام، برداری...
ببین من و تو به یک جا نمی رسد شبمان
تو روی دوش غزل هات هم تبر داری
دوباره آمده ای که چه؟! زیر و روم کنی؟!
دوباره زلزله ای تازه زیر سر داری؟!
تو را شناخته ام، سال هاست، می دانم
برای تک تک ابیات من ضرر داری
نمی شود به تو دل بست و بی پناه نشد
تو اهل جاده ای و عادت سفر داری
هنوز از من بی واژه ام خبر داری؟!
توای که دل خورم از چشم های شیرینیت
که خسروانه به فرهادیم نظر داری
چرا خیال نداری رهام بگذاری؟!
که دست از سر من، گریه هام، برداری...
ببین من و تو به یک جا نمی رسد شبمان
تو روی دوش غزل هات هم تبر داری
دوباره آمده ای که چه؟! زیر و روم کنی؟!
دوباره زلزله ای تازه زیر سر داری؟!
تو را شناخته ام، سال هاست، می دانم
برای تک تک ابیات من ضرر داری
نمی شود به تو دل بست و بی پناه نشد
تو اهل جاده ای و عادت سفر داری
نظرات
اینجاست که:
عشق
غزل نه حماسه است...........